سهراب ! گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه ی باران ندیده
نظرات شما عزیزان:
+
نوشته شده در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,
22:12 توسط امیر
|